۱۳۸۸ تیر ۲۹, دوشنبه

من مترسك



چقدرشبیه شدم به این مترسک گوشه صفحه ای.

همون طور بی صدا و بی خاصیت , و ایستاده وسط طوفان بدون حرکت، نه خبری از مقاومت هست و نه خبری از شکست.

.این وسطها فقط دست و پا میزنم .انقدر آشفته که موضع خودم رو گم کردم.

همه ی مقدساتم رنگ و لعاب از دست دادن .تمام اصولم رو گذاشتم زیر ذره بین بدبینی.

انگار کلنگ به دست افتادم به جون خودم ،نه درست تر بگم به جون مترسک تا نابود کنم همه ی بودها رو .

+ کاکتوس ; ۱:٤٦ ‎ق.ظ ; ۱۳۸۸

هیچ نظری موجود نیست: