۱۳۸۸ تیر ۲۹, دوشنبه

خيال من

خیال هایم کاسه کوزه جمع کرده اند و دیگر به سراغ من نمی آیند .

سنجاق شده ام به زمین . به زشتی ها و زیبا یی های زمینی ،که هنوز نمیدانم واقعی هستند یا نه خیالی جمعی.

همان موقع هم که با من قهر نبودند و هر روز و هر ساعت سراغم می آمدند تشخیصش مشکل بود،این واقعی است یا آن ؟اینجا زندگی میکنم یا آنجا ؟

من درست میبینم یا سایرینی که در رویا هایم جایی ندارند؟

بعد از هر خواب غیر عادی تا مدتها فکر میکردم:اینجا بودم یا آنجا.زندگی من همان چند ساعتهای محدود است و این یکیها خواب و خیال و رویاهای طولانی و بی سر و ته یا نه همه چی بر عکس تصورات من پیش میرود.

آدمهای زندگیم هم دو دسته شده اند انهایی که در خیالاتم راهی دارند که برای من ملموسند و آنهایی که بیرون خیالها از من واقعیم دورند و من ازآنها.

این روزها مدام نق میزنم . خیال هایم را میخواهم.از من گرفته اندشان.

.اینجایی که پرتاب شده ام خیلی زشت تر ازبه ظاهر خیال های منند . آدم های اینجا از پلید ترین دیو های من بی رحمتر و خطر ناکترند . دیوهای من حداقل شیشه عمری دارند که در پستویی با راهی سخت پنهان شده . آدمهای اینجا انقدر زیادند که هر شیشه عمری که شکسته هم شود باز هم تمام شدنی نیستند.

فرشته های اینجا بالی برای پرواز ندارند که هیچ ،همان دست و پاهایشان هم بسته است .

من دیو های خودم را میخواهم خیلی بیشتر از انسانهای اینجا.

+ کاکتوس ; ۱۱:٠٦ ‎ق.ظ ; ۱۳۸۸/٤/۱٩

هیچ نظری موجود نیست: