۱۳۸۸ تیر ۲۹, دوشنبه

ترس

ترس،ترس اين وامانده كه يقه ام را محكم گرفته و رها نميكند .سالهاست از جايي كه ميدانم و به ياد دارم،تنهايم نميگذارد.
هميشه سدي است،سد ميكند راهم را.
جرات؟اختيار؟واژه هاي غريبي ست با من! تمامش را گرفته ام !گرفته اند!
دورند و دست نيافتني آرزوها و رويا هايم را ميگويم كه هيچوقت تحقق نيافته اند ،نخواهند يافت!با من نه.
اما مهار نميشوند لا مذهب ها چموشند.
هر بار ،بار و كوچ جمع ميكنند و مي روند طرفي ،طرفي كه نمي خواهم .
اما جراتي براي مخالفت هم نمانده،شايد از اول هم نبوده است .
قفل كرده ام گير كرده ام در نيست... نبايد ... نشايد ....و ميبرندم تا ته ته دره نا اميدي ،نا آرامي.
جايي كه خواهانش نيستم ،آرزويم نيست ولي همان گوشه كنارهايي در خود من جاي خوش كرده .
لغاتي كه بر پوچيشان اصرار دارم محاصره ام كرده اند و من ِ بي اختيار را با خود ميكشند دنبالشان .
راه غريبي هم هست . راهي بي اميد، بي چراغ و تاريك،خفه،آلوده



هیچ نظری موجود نیست: