۱۳۸۸ تیر ۲۹, دوشنبه

شرم

1ماهی میشود که پیش خودم سر افکنده شده ام از انچه بودم خجالت میکشم.در اینه شرم میکنم .
او هم با بیرحمی نگاهم میکند و زیر لب به رخم میکشد انچه که بوده ام.بعد اهسته تر میگوید:
هنوز هم همانی فرصت پیدا کنی میشوی همان . الان تحت تاثیری . یک ماه دیگر میبینمت .
سر بر میگردانم و بلندد تر از خودش میگویم:
تو میدانی یا من ؟تو که من نیستی .
همیشه سرکوفت میزنی به جای ترغیب.
ا‍َ ه .
جوابم را نمیدهد اما دوباره که سر بر میگردانم پوزخند کریهی بر لب دارد ناباور است . شاید هم حق دارد .مثل همیشه هممه حق دارند لابد جز من .
اینبار ته دلم میگویم .پشیمانم بفهم .حماقت کرده ام میدانم.اما بس کن تو یکی.(البته یک فحش زشت هم میدهم که بماند)

در خیابان همیشگی با دیدن ِ ادم های همیشگی شرمنده تر میشوم. در دل میگویم :اگر بدانید چه فکر ها و قضاوتها که کرده ام در موردتان سر به تنم نخواهید گذاشت. حتی ارام تر سلام میکنم تا نشان دهم خجالت زدگیم را تا شاید از عذاب وجدانم کم شود .گرچه به حساب بی ادبیم گذاشتند .
اعتراف میکنم همیشه قضاوت کرده ام . همیشه ترازو بدست گرفته ام نگاه کرده ام و رو به رو شده ام .
سنگ محکم خودم بودم که میگذاشتم در یک کفه ودیگری را در کفه دیگر.انگار که برای ممن زندگی میکنن ،برای من لباس میپوشند ؛برای من فکر میکنند و من هم برای انها لابد
ظاهر بین بوده ام یا شاید خودم را بیش از حد قبول داشتم.اما هر چه بود امروز از ان پشیمانم .دیگر به جایتان تصمیم نمیگیرم فکر نمیکنم حتی در ته ته ذهنم. سعی میکنم
. اما مطمئنم حس هایم را نادیده نخواهم گرفت.مطمئنم بعضی را هرگز دوست نخواهم داشت و از بعضی دیگر هرگز دلزده نخواهم شد این یکی را حتم دارم .دیگر

+ کاکتوس ; ٦:٠٠ ‎ب.ظ ; ۱۳۸۸/٤/٢۳

هیچ نظری موجود نیست: