
به چپ که نگاه میکنم از راست صدایی به گوش میرسد.
بر میگردم سمت راستم پشت سرم
هیچ نیست .
خیال بوده یا نه؟
گمان نکنم .
همه چیز واقعی به نظر میرسد جز اینکه تصویری نیست انگار همه خاطره اند ،حتی صدا.
اما تصویر اما جسم ،نه.
باز فریاد اما این بار از چپ .
بر میگردم تصویر هست ،نگاهکی هم هست و نیمچه خاطراتی نا چیزو صدایی نیست.
فریاد از چپ بعد راست ،چپ ،راست
سر در گم خیره به جلو در انتخاب تصویر یا صدا گیج مانده ام .
نه صدا دردی دوا میکند و نه تصویر .
از هر یک به دیگری پناهنده میشوم اما باز جایی ندارم باز جایی ندارند یا که دارند و بیشتر من ندارم .
۳ نظر:
سلام کار کستان نبوده فروغ عصبانی ف بوده. تصادف کرده . خواسش نبوده برای همین گلستان هنوز در گیره.
نقش ونگار
خوش اومدی.. 9 مرداد بلاگر و بلاگفا غوغاست...
قشنگه اين نوشته اما منو خيلي مي ترسونه........
احساس ناامني مي كنم....
ارسال یک نظر