۱۳۸۸ تیر ۲۹, دوشنبه

اي ادم ها




آ
ی آدم ها که در ساحل نشسته شاد و خندانید!

یک نفر در آب دارد میسپارد جان

یک نفر دارد که دست و پای دائم میزند

روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید

آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن

آن زمان که پیش خود بیهوده نگارید

که گرفتستید دست ناتوان را

تا توانایی بهتر را پدید آرید

آن زمان که تنگ میبندید

بر کمرهاتان کمربند

در چه هنگامی ؟بگویم من

یک نفر در آب دارد میکند بیهوده جان قربان

آی آدم ها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!

نان به سفره؛ جامه تان بر تن؛

یک نفر در آب می خواند شما را.

موج سنگین را به دست خسته می کوبد

باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده

سایه هاتان را از راه دور دیده

آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابیش افزون

می کند زین آب ها بیرون

گاه سر گه پا

آی آدم ها!

او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید

می زند فریاد و امیّد کمک دارد

آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشائید!

موج می کوبد به روی ساحل خاموش

پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده. پس مد هوش.

می رود نعره زنان. وین بانگ باز از دور می آید:

آی آدم ها…

در صدای باد بانگ او رها تر

از میان آب های دور و نزدیک

باز در گوش این نداها:

آی ادم ها

نیما

+ کاکتوس ; ٥:۱٠ ‎ق.ظ ; ۱۳۸۸/٤/۳

هیچ نظری موجود نیست: