-
من تنها چیزی که میخواستم این بود که حس نکنم داره ازم تغذیه میشه. وقتی قرار
بود یه هفته بمونه و حالا پنج ماهه که اینجاست. وقتی دست به پولاش نمیزنه و
برا هر ...
مرگ در میزند...
-
تق... وقتی متوجه سنجاب سیاه شدم که داشت تنهی افرا را رو به پایین
میدوید... نفهمیدم در تعقیب رقیبی جوانتر است یا بدنبال دختری زیبا چنان سر
از پا نشناخته م...
-
چه اشنای غریبی بودی با من. نگاه غریبی که روزی اشنا بود. سهم یک جایی از
زندگیم که دیگر انجا نبودم. باز دیر رسیده بودی و من درگیر جایی دیگر.و
توهمچنان جذاب ...
بت نسازیم
-
میدونم خیلی وقته نیومدم ... شاید هم خیلی ها فراموشم کرده باشند... راستش
خیلی درگیرم و ازطرفی حوصله خوندنم از نوشتنم خیلی بیشتر شده...من رو به خاطر
اینکه نظ...
خداحافظ
-
سلام خوبه خوب خاطرم مونده روزی رو که اینجا رو ساختم ... اونروز سرمست از
قبولی دانشگاه می رفتم که تحقق آرزوهای تمام روزهای کودکی و نوجوانی ام را در
سرزمین ب...
سلام دخترم متشکرم از کامنتت خوبه یکی از شاگرد های من کتاب فال گرفتبود آورده بود سر کلاس . بعد از انجام واجبات رو به قبله و وضو وغیره براش آمد .تو خواهی مرد!! نقش ونگار
۶ نظر:
:(
سلام دخترم متشکرم از کامنتت
خوبه یکی از شاگرد های من کتاب فال گرفتبود آورده بود سر کلاس . بعد از انجام واجبات رو به قبله و وضو وغیره براش آمد .تو خواهی مرد!!
نقش ونگار
سلام
من بعضی وقتا از این کارا می کنم
فروغ
نیما
سهراب
و همچنین مولانا جون
هه هه
فعلا که عزیزم جنابعالی فال نگیری بهتره
...شدیا دیدی که غلط بود
یعنیاااااااااا...شدی
باورت می شه تا حالا یه دونه شعرم از فروغ نخوندم؟!
آخی!
ارسال یک نظر