۱۳۸۸ شهریور ۷, شنبه

گم شده

از دیروز تا حالا از یک حسی خالی شدم.
خودم هم نمیدونم چیه و اصلا از کجا سرو کله اش پیدا شده، به چه درد میخورده؟واسه چی رفته و الان پیداش نیست؟
و
چرا انقدر جاش خالیه؟
فقط خوب می دونم دیروز که رفتم یک چیزی رو با خودم داشتم که وقت برگشتن با خودم نیاوردمش.
الانم که دارم مینویسم یک چیزی تو همین نوشته نیست. همین جاها .نیست دیگه . یک حسی.
فعلا که دارم میگردم دنبال منشا ش . البته اون رو به گمونم بدونم.
دنبال اینم که چی بوده و حالا چی شده ؟اصلا الان کلا نیست یا جاشو با یک چیز ِ دیگه عوض کرده؟

پ.ن:
1.دلم مسافرت کاشان میخواد الان.
پ.ن:
2.احساس خباثت میکنم و الان فکر میکنم میتونم این حس رو تو بقیه کسایی که خباثت به خرج میدن پیدا کنم.

۶ نظر:

ندا گفت...

راستش من يه حدثايي مي زنم كه قضيه چيه اما خارج از حد وظايف من مي شه كه بگم ولي راستش به نظر من كه خوبه.نمي دونم حالا.

ندا گفت...

ببخشيد مونگل شدما منظورم حدس بود نه حدث

مژده گفت...

احتمالا حس فرشته بودنتو جا گذاشتی و از اون خالی شدی! ای خبیث!

نقشی گفت...

سلام
متشکرم از کامنت هم درد یت
من هم همینطورم یا سیگارم مانده یا فندکم با گوشیم یا در بدترین حالت عینکم.
از حسی خالی شده ای؟ مگر نه .خوب می شوی.
نقش ونگار

ایران من گفت...

احساس خباثت؟؟؟؟؟؟ چرا؟؟؟

ناشناس گفت...

چرا كاشان حالا؟ البته من خودم هم كاشان رو دوست دارم، منظورم اين بود كه دليل انتخاب كاشان خاص بوده؟
يعني دوست داري خباثت داشته باشي يا كاري كردي كه در باره ش احساس خباثت داري؟؟؟ به هر شكل بايد حس جديدي برات باشه كه نوشتي اينجا.. درسته؟