تلخ شده ام . حس ميكنم دهانم مزه زهر مار دارد . و يك كيسه زهر زير زبان جا سازي شده كه گاه گداري خودي نشان ميدهد و اطرافيان را احتمالا آزار مي دهد . شايد هم نه .
كمي حسادت آنهم نا خواسته به چيزي نا معلوم هم كه به آن اضافه كنم، حال اين روزهايم را خوب توصيفي كرده ام.
آدمهاي خوش قلب را كه ميبينم يك چيزي سيخونكم ميزند و وادارم ميكند به توجه . شايد به همان خوش قلبهاي دوست داشتني هم حسادت ميكنم ،شايد چون مدتهاست خوش قلبي را از ياد برده ام ،يا خوش قلبها مرا از ياد برده اند .
گرچه گاهي دست به كمر و با قيافه اي حق به جانب و با حالتي تدافعي وجودشان را نفي ميكنم ،اما هستند و من چقدر هم دلتنگ شده ام برايشان .
۶ نظر:
برای درمان حسادت بیا پست حسادت منو بخون تازه از آقای صانعی هم استف ... نمی دونم چی چی کردم آن لاین شدی بگو بهت بگم چی گفت :D
یکمی شکر قاطی کن به خودت شیرین می شی (بوسسسسسسسسسس)
وقتي از بالا همه به ما تلخ هستند ، ما وقتي زورمون بقه انها نمي رسد به اطرافيان تلخ ميشيم.
تلخ .. تلخ تلخ ..
اما اين روزا شيرينه ..
همه شورو شوق دارن ... دلم نمي خواد فكرشم كنم كه چقدر تلخم !
این عکست را هستیم بسیار ...
منم خيلي وقته كه مهربوني رو از ياد بردم... دارم فقط اداش رو درميارم.............
ارسال یک نظر