مرگ در میزند...
-
تق... وقتی متوجه سنجاب سیاه شدم که داشت تنهی افرا را رو به پایین
میدوید... نفهمیدم در تعقیب رقیبی جوانتر است یا بدنبال دختری زیبا چنان سر
از پا نشناخته م...
-
چه اشنای غریبی بودی با من. نگاه غریبی که روزی اشنا بود. سهم یک جایی از
زندگیم که دیگر انجا نبودم. باز دیر رسیده بودی و من درگیر جایی دیگر.و
توهمچنان جذاب ...
بت نسازیم
-
میدونم خیلی وقته نیومدم ... شاید هم خیلی ها فراموشم کرده باشند... راستش
خیلی درگیرم و ازطرفی حوصله خوندنم از نوشتنم خیلی بیشتر شده...من رو به خاطر
اینکه نظ...
خداحافظ
-
سلام خوبه خوب خاطرم مونده روزی رو که اینجا رو ساختم ... اونروز سرمست از
قبولی دانشگاه می رفتم که تحقق آرزوهای تمام روزهای کودکی و نوجوانی ام را در
سرزمین ب...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر