۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

به خاطر ي مشكلاتي كه تو بلاگر باهاش مواجه ششدم دوباره برگشتم سر جام .همون كاكتوس قبلي
اين

۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه

برگشت


نميدونم چرا عادت دارم هميشه دنده عقب برم .
ميرم و ميرم ميرسم به يك جا يي بعد دوباره بر ميگردم سر جا ي ِ اول .
دوباره روز از نو روزي از نو.
يك سري از آدمها رو هر كاريشون كنم باز سر از زندگيم در ميارن .
نه اينكه اونا اصرار داشته باشن ،خودم راهشون ميدم . صداشون ميكنم كه باز برگردن جاشون خالي ي تو زندگيم .
هر جاه هم برم، سراغ هر كس هم برم و فكرم مشغول هر بني بشري هم كه باشه، باز ميرسم به همون قبليا .
همون كسايي كه برام بهترينها و بدترينها رو ساختن .
پ.ن:
1.احساس ميكردم تيكه هاي گم شده وجودم پيدا شده و سر جاي خودش قرار گرفته .پازل ِ داره تكميل ميشه .
پ.ن:
2. يعني ميدونه وجودش چه اطميناني بهم ميده ؟
پ.ن:
3 . 3 روز سخت پشت سر هم رو گذروندم . الان حسابي له و لورده ام.
پ.ن:
4. دلم ميخواد رو مغز يكي راه برم .
پ.ن:
5. احساسم نويد يك چيز ِ جديد يك اتفاق خوب رو ميده و بر عكس شواهد نشون ميده همه چي افتضا ح ِ .نميدونم چرا اين دو تا هيچ وقت با هم همخوني ندارن لا مذهبا .
پ.ن :
6 . از نگراني در اومدما . آخيشششش.
پ.ن:
6. سكوت

۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

فريب

دخترك بر سر ميز مشغول بازي با واژه ها
فكر ميكند ،سبك و سنگين ميكند .
از اول تا آخر از آخر تا اول مرور ميكند.
بعد متعجبانه تصويرمحو خودش را بر شيشه ي روي ميز برانداز ميكند .

به ناخونهاي بلندش كه به دقت لاك خورده اند نگاه ميكند .

شالش را صاف وصوف ميكند و زير لب مي گويد . خوب شد اين را قرض گرفتم به رنگ لبها و ناخن هايم خوب مي آيد .و در دل ميگويد :

بالاخره نوبت من هم رسيد .

به ساعتش با بند قهوه اي رنگ و رو رفته نگاه ميكند بعد به سرعت آن را زير آستين مانتوي سياه و سفيدش پنهان ميكند و دوباره در دل آفريني حواله خود ميكند و فكر ميكند :

زرنگي يعني اين . خوب نونم تو روغن افتاده .

.

.

.

پسرك 206 عاريه اي را با دقت كامل جلوي در پارك ميكند.

خودش را براي آخرين بار در آينه ماشين بر انداز ميكند و تحسيني به دنبالش :

-چي بوديم و خبر نداشتيم .

با طمانينه از در ماشين خارج ميشود و به سمت در شيشه اي قدم بر ميدارد و زير لب ميگويد :

_چه لقمه چرب و نرمي . نونم تو روغنه.

۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

دنياي مجازي


امروز داشتم فكر ميكردم اين دنياي مجازي چقدر شبيه دنياي روياهاست .
همه چي سفيد ِ سفيد ِ .همچين كه گاهي برق سفيدي ِ ميزنه تو چشم و چال آدم .گرچه اون وسط ها گاهي براي خالي نبودن عريضه يك سياهي هايي هم ديده ميشه ، ولي تقريبا همه چي سفيد ِ
فكر كنم همه اينجا ميشن فرشته اي كه از خودشون انتظار داشتن تمام عمرشون .
ميشن اون آدمايي كه تو رويا هاشون از خودشون ساختن . البته اگر بهتر بخوام بگم ، ميشن اون آدمي كه بايد تو دنياي واقعي هم مي بودن ولي عوامل و دستهاي پنهان و غير پنهان نذاشتن .
تقريبا خيلي از استعدادها خيلي از احساسها اينجا خودشون رو نشون ميدن .شايد چون اينجا فضا باز تر ِ و همه چي حول محوري به نام (من)ميچرخه .ديگه عامل باز دارنده اي نيست .حتي عامل احمقانه اي مثل خجالت.
درست تر اگه بخوام نگاه كنم به جرات ميتونم بگم من خودم رو بيشتر از هميشه اينجا شناختم .
اينجا فهميدم كه شايد تو دنياي واقعي نتونم خوب حرف بزنم يا درد و دل كنم يا احساساتم رو بروز بدم ،ولي اينجا ميتونم .نه اينكه خوب بتونم ولي ميتونم حالا چه خوب چه بد چه متوسط.
حتي يك دوست كه تمام روز شبش رو باهاشي اينجا ميشه شبيهه آدم تو روياهاش يا شايد آدم تو روياهاي من . اوني كه بايد باشه .
كلا دنياي عجيبي شده . هر لحظه ش يك گره سفت و سخت ِ كه ميشه بازش كرد و البته باز نشدنش بهتر ِ .نه اصلا باز نشه قشنگ ترِ .
همون طور كه غرق ميشم تو روياهام دوست دارم اينجا هم تو روياها و آرزوها و احساس هاي خالصانه و بي دردسر خودم و بقيه غرق شم.
پ.ن:
1.دنياي مجازيم مضرات خاص ِ خودش رو داره كه مطلعم .پس...
پ.ن:
2. تازگي ها نگاه ميكنم ميبينم چقدر لغت عربي به كار ميبرم كمش ميكنم .
پ.ن:
3:از پي نوشت خوشم اومده . از دوستمم ياد گرفتم . تقليد كار هم ،خب حتما هستم ديگه.
پ.ن:
4. فهميدم من به بيماري خود ويرانگري گرفتارم .
پ..ن:
5.نميفهمم چه جورياس كه همه آدمهاي يك مكان رو با هم دوست دارم حتي اگه تا قبلا نديده باشمشون . يك نشونه كافيه براي دوست داشتنشون .

پ.ن :
6.جالبه يك آدم بتونه يك روز از خودش متنفرت كنه و دو روز ديگه از مهربونيش انگشت به دهن شي و دوست داشتني ببينيش.
پ.ن:
7. متوسط بودن چه مزخرف ِ .